درود

"باد کویر، زور و پیچیدگی بیشتری یافته بود. ریشه های خشکیده ی خار و خُلور بدر مانده از دم دندان حشم، در باد به ناله در آمده بودند. پنجه ی باد، خاک را بر می شوراند، در هم می پیچاند، می غلتاند و همچون نمدی که در هم بلولد، تن بر گستره ی بیابان سوخته می مالاند و ریشه های برکنده ی مره را همراه می تازاند و دور می شد. در گردشی ناگهانی، موج خاک فرو می نشست، باز تن بر زمین تشنه می سایید و چنگ در خام خشک می انداخت، لوله می شد، بالا می رفت بر خود می تابید، ورم می کرد، انبوه تر انگار می شد و تیرگی را فزونی می بخشید. بیابان را پنداری تنگ می کرد، راه را کور، روز را شب. چنان که باد و بیابان و روز و شب، راه و مرد و شتر، ابر و خاک و بیابان یکی می شدند. یکی می نمود." [1]


بله، از بد روزگار ما هم به جمع وبلاگ نویسا پیوستیم. کاچی بهتر از هیچی. گرچه نمی خوام بگم می نویسم پس هستم و از این چرند پرندا، ولی نوشتن می تونه مرهمی باشه بر درد ِ همچین بودنی! مدتیه که "در کوچه باد می آید" ولی نمی دونم الان در ابتدای ویرانی هستیم، وسطاشیم یا آخراش!


              "این جهان جنگ است کُل چون بنگری

     ذره با ذره چو دین با کافری" [2]                                


و ما هم تلپی افتادیم وسط این جنگ، دهه شصت رو نمی گم که وسطش به دنیا اومدم! به دین و کفر هم کاری ندارم، که دیگه از این حرفام گذشته! ربطی هم به وضعیت شغلیم نداره که تو آمارها شاغل محسوب میشم و عملا بیکارم! نه به جنگ رمال ها و جن گیرها با نایبان بر حق امام زمان کار دارم، نه جنگ آقای رئیس پلیس با کمتر از 100 تا زن خیابانی در شهر تهران! جنگ مرکز آمار با بانک مرکزی سر یکی دو درصد تورم گرچه سرگرم کننده اس ولی منظورم اونم نیست، جنگ عادل فردوسی پور و نماینده های مجلس هم که تکراری شده، خلاصــــــــــه، بسته پولی 90، تغییرات اقلیمی و آب وهوایی،  تحریم صدرا، هاله ای که همه دیدن و هاله ای که هیچ کس ندید، تقاضای کاذب در بازار اجاره، واکنش آژانس اتمی، واکنش ما به واکنش آژانس اتمی، مخمل خونه مادر بزرگه، مبارزه با بدحجابی در تابستان، استقلال آزادی در زمستان، جمهوری اسلامی در بهار، امنیت اجتماعی در پاییز، مرگ بر امریکا در تمام سال، تجاوز و ضرب و شتم در دانشگاه، تیم فوتبال بانوان و حجابشون، آستان قدس و نقاشی های دیواری هفت خوان رستم و ... هیچ کدوم منظورم نیست. ولی روم به دیوار همش منظورم هست به اضافه یه عالمه چیزای دیگه، برای مثال:

 

"هست احوالم خلاف همدگر

                            هر یکی با هم مخالف در اثر

چونکه هر دم راه خود را می‌زنم

                        با دگر کس سازگاری چون کنم

موج لشکرهای احوالم ببین

                     هر یکی با دیگری در جنگ و کین

می‌نگر در خود چنین جنگ گران

                    پس چه مشغولی به جنگ دیگران" [2]

 

"خان عمو، کُنده وار، در زمین نشسته و ریشه ی هیزمی را زیر دندان های محکم و سفید خود گرفته بود، می جوید و تف می کرد. چشم ها، دو تغارخون. چه می خواست بشود؟ چه داشت می شد؟ هرچه بود و هرچه می شد، خان عمو به خود باور داشت که نابودی را تاب نخواهد اورد. ناتوانی هزار بار باید پیش پای او زانو بر زمین می زد. ناتوانی خود خوارتر از ان است که بتواند در جان سنگی خان عمو چنگ بیاندازد: گو گم شود این دلشکستگی!" [1]


خلاصه وسط این جنگ، از ما کاری ساخته نیست جز نوشتن! البته نه از اون نوع نوشتن ها! مدرسه که میرفتم همیشه از انشا نوشتن متنفر بودم. پنجم دبستان که التماس مامانم رو می کردم واسم نصف صفحه بنویسه، اونم که عمرا نمی نوشت! تو راهنمایی از دوستم فاطمه التماس می کردم، و دبیرستان واسه درس نگارش التماس نمی کردم، فقط عزا می گرفتم!!! پس بهتره بگم اومدم حرف بزنم ...


          "چون ز حرف و صوت و دَم یکتا شود

آن همه بگذارد و دریا شود                                        

           حرف گو و حرف نوش و حرف ها

هر سه جان گردند در انتها" [2]                                     

                                                          



[1]: کلیدر، جلد اول، محمود دولت آبادی

[2]: مثنوی معنوی، دفتر ششم